دلنوشته برای پسرم...
سلام پسر نازنینم... گفتم برایت بنویسم از آنچه در دل دارم و نمی توانم بگویم...شاید مجالی نباشد که بگویم...نمیدانم که اصلا این دلنوشته روزی روزی چشمهای زیبای تو را زیارت خواهد کردیا نه...نمیدانم آن روزها کجایی وشبها در اغوش کدام یار ارامش را در می یابی و صبح ها با نسیم نفس کدام دوست بیدار می شوی...ولی مهم این است که الان شبهایم را با گرمای آغوش تو آغاز می کنم و صبح ها با صدای نفس تو روز را از سر می گیرم. .. ...
نویسنده :
Amin@sara
12:22
سالگرد عروسیمون....
ا مروز1396/6/6 سالگرد ازدواج مامان سارا و بابا امین هست... سالگرد با هم بودنمون... سالگرد آغاز زندگی مشترکمون... به همین راحتی...به همین سادگی...به همین زودی شد دوسال...خییییلیی زود گذشت نیما...خییییلی...باورم نمیشه....دوستداشتم واسه بابایی کادو بگیرم و سوپرایزش کنم اما نتونستم ولی بابایی منو سوپرایز کرد و زیباترین وبهترین کادوی دنیا روبهم هدیه کرد...یه دستبند زیبا... ای ن هم کادوی بابایی.... اما نیما کوچولوی من اینو بدوون اگر دوسال از عروسیمون ؛بهترین شبه زندگیمون گذشت...در عوض خدا بهترین و با ارزش ترین شخصی رو دارم که با خنده هاش باعث میشه هیچوقت حسرت گذشته ها رو نخورم.....
نویسنده :
Amin@sara
0:13
پسرم....
پسرم هرچقدر مغرور تر باشی تشنه ترند برای با توبودن.. هرچه دست نیافتنی باشی بیشتر به دنبالت می آیند... امان از روزی که غرور نداشته باشی وبی ریا به آنها محبت کنی انوقت تورا هیچوقت نمی بینند... ساده از کنارت عبور می کنند!
نویسنده :
Amin@sara
1:45